برای فرج مولا صاحب الزمان(عج)نذری داشت.

    تصمیم گرفت هر جمعه به حرم مولا صاحب الزمان(عج) در قم مشرف شود.

    هر عصر جمعه ای مشکی به دست میگرفت و در مقابل در ورودی مسجد مقدس جمکران به زائران آن حضرت

    آّب میدادایشان را سیراب میکرد.

    عصر شب چهلم بود؛سیدی خوش سیما وارد شد،احساس کرد که تشنه است.

    به سمت او رفت و ظرفی پر از آب به او داد و به آن بزرگوار گفت:گوارای وجودتان،فقط دعای فرج مولا صاحب الزمان را     فراموش نکنید.

    سید خوش سیما نگاهی به آن مرد انداخت و گفت شیعیان ما منتظر ظهور ما نیستند،اگر بودند برای فرج ما دعا می     کردند.

    ایشان به اندازه ی آب خورن هم منتظر ظهور ما نیستند اگر بودند دعا میکردند.

    شما برای من مثل زندانیتان دعا کنید.

    مانند عزیزتان دعا کنید که مرض حال است و امیدی به آن نیست و فقط دعا میتواند شفایش دهد.

    بعد از سخنان آن حضرت مرد کمی به دور اطراف نگاه کرد اما اثری از ایشان نبود.